پارت۱۰[عشق یهویی]
ابرو هاشور بلا داد و گفت تهیونگ دقیقا داری چیکار میکنی ؟°_°
تهیونگ: برو بیرون
یونگی: اونوقت چرا
تهیونگ: گفتم برو بیرن
یونگی: فهمیدم اگه نرم عاقبت خوبی نخواد داشت پس رفتم بیرون
تهیونگ: بهتر شدی
ا/ت: اره یکم بهترم(با صدای لرزون و بغض)
تهیونگ: ادامه بدم
ا/ت: دلم میخواست بگم اره چون بهتر میشدم ولی گفتم نه
تهیونگ: پس ادامه میدم
ا/ت: میتونم یه چیزی ازت بخوام؟
تهیونگ: بستگی داره چی باشه
ا/ت: چیز زیاد مهمی نی
تهیونگ: پس بگو
ا/ت: میشه برم حموم ۳ روزه حموم نکردم
تهیونگ:اره میتونی بری
ا/ت: فقط یه چیزی
تهیونگ: بگو
ا/ت: لباس ندارم
تهیونگ: یکی از تیشرت های خودمو بهت میدم
ا/ت: باشه
رفتم حموم و بعد از ۲۰ دقیقه اومدم بیرون یه تیشرت رو تخت بود پوشیدم داخلش محو شده بودم خیلی بزرگ بود موهامو شونه کردم میخواستم برم پایین در قفل بود برای یک لحظه درد خیلی بدی رو توی شکمم حس کردم که نتونستم خودم رو کنترل کنم افتادم زمین شکمم دیدم دوباره داره ازم خون میاد دوباره داد زدم و در باز شد جونکوک بود
جونکوک: چت شده باز وقتی به پاهام نگاه کرد ترسید بلند تهیونگ رو صدا زد
تهیونگ : چه خبره
جونکوک: نگاش کن
تهیونگ:به دکتر زنگ زدم و گفتم چه اتفاق های افتاده گفت مشکلی نیس به خواتر درد زیاد اتفاق افتاده خودشون رو بشورم و استراحت کنن
تهیونگ:اها خیلی ممنون
دکتر: خداحافظ
تهیونگ:برو خودتو بشور
ا/ت: نمیتونم پاشم
تهیونگ:دستمو بگیر
ا/ت: باش دستشو گرفتم پا شدم
رفتم دستشویی خودم رو تمیز کردم اومدم بیرون خیلی درد داشتم واقعا راه رفتن برام سخت بود دیگه نتونستم تحمل کنم اشک هام سرازیر شدن
تهیونگ: چت شد باز
ا/ت: درد دارم
تهیونگ: بیا دوباره ماساژت بدم
ا/ت: رفتم کنارش دراز کشیدم و شروع به ماساژ دادن کرد که....................
اگه فیک مشکلی داره بگید🥲
تهیونگ: برو بیرون
یونگی: اونوقت چرا
تهیونگ: گفتم برو بیرن
یونگی: فهمیدم اگه نرم عاقبت خوبی نخواد داشت پس رفتم بیرون
تهیونگ: بهتر شدی
ا/ت: اره یکم بهترم(با صدای لرزون و بغض)
تهیونگ: ادامه بدم
ا/ت: دلم میخواست بگم اره چون بهتر میشدم ولی گفتم نه
تهیونگ: پس ادامه میدم
ا/ت: میتونم یه چیزی ازت بخوام؟
تهیونگ: بستگی داره چی باشه
ا/ت: چیز زیاد مهمی نی
تهیونگ: پس بگو
ا/ت: میشه برم حموم ۳ روزه حموم نکردم
تهیونگ:اره میتونی بری
ا/ت: فقط یه چیزی
تهیونگ: بگو
ا/ت: لباس ندارم
تهیونگ: یکی از تیشرت های خودمو بهت میدم
ا/ت: باشه
رفتم حموم و بعد از ۲۰ دقیقه اومدم بیرون یه تیشرت رو تخت بود پوشیدم داخلش محو شده بودم خیلی بزرگ بود موهامو شونه کردم میخواستم برم پایین در قفل بود برای یک لحظه درد خیلی بدی رو توی شکمم حس کردم که نتونستم خودم رو کنترل کنم افتادم زمین شکمم دیدم دوباره داره ازم خون میاد دوباره داد زدم و در باز شد جونکوک بود
جونکوک: چت شده باز وقتی به پاهام نگاه کرد ترسید بلند تهیونگ رو صدا زد
تهیونگ : چه خبره
جونکوک: نگاش کن
تهیونگ:به دکتر زنگ زدم و گفتم چه اتفاق های افتاده گفت مشکلی نیس به خواتر درد زیاد اتفاق افتاده خودشون رو بشورم و استراحت کنن
تهیونگ:اها خیلی ممنون
دکتر: خداحافظ
تهیونگ:برو خودتو بشور
ا/ت: نمیتونم پاشم
تهیونگ:دستمو بگیر
ا/ت: باش دستشو گرفتم پا شدم
رفتم دستشویی خودم رو تمیز کردم اومدم بیرون خیلی درد داشتم واقعا راه رفتن برام سخت بود دیگه نتونستم تحمل کنم اشک هام سرازیر شدن
تهیونگ: چت شد باز
ا/ت: درد دارم
تهیونگ: بیا دوباره ماساژت بدم
ا/ت: رفتم کنارش دراز کشیدم و شروع به ماساژ دادن کرد که....................
اگه فیک مشکلی داره بگید🥲
۷۰.۱k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.